جدول جو
جدول جو

معنی میده نه - جستجوی لغت در جدول جو

میده نه(دِ رَ پَ / پِ)
آن که سفره آرد و گسترد. سفره چی و چاشنی گیر. (ناظم الاطباء). کنایه از سفره چی باشد و آن را در هندوستان چاشنی گیر می گویند. (برهان). سفره چی که در هندوستان به چاشنی گیر شهرت دارد و صحیح شده و اغلب که میده مه، به میم به جای نون، مرادف میده سالار باشد. (آنندراج) :
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
میده نه
سفره چی چاشنی گیر
تصویری از میده نه
تصویر میده نه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دی دَ / دِ گَهَْ)
مرکّب از: دید + ه + گه، مخفف گاه، دیدگاه. جای نشستن دیده بان. (برهان)، دیدگاه. (شرفنامۀ منیری)، رصدگاه. مرصاد. مرصد:
نوندی بیفکند پس دیده بان
از آن دیده گه تا در پهلوان.
فردوسی.
همی رفت تا مرز توران رسید
که از دیده گه دیدبانش بدید.
فردوسی.
چو از دیده گه دیده بان بنگرید
زمین را چو دریای جوشنده دید.
فردوسی.
چو از دیده گه دیدبانش بدید
سوی زابلستان فغان برکشید.
فردوسی.
سپیده دمان او بجایی رسید
که از دیده گه دیده بانش ندید.
فردوسی.
سوی پهلوان روی برگاشتند
وزان دیده گه نعره برداشتند.
فردوسی.
گو غنیمت شمار صحبت ما
که تو در خواب وما به دیده گهیم.
حافظ.
رجوع به دیدگاه و دیده گاه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مائده سالار است که سفره چی باشد. (برهان) (از آنندراج). مائده افکن. و رجوع به مائده سالار و مائده افکن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ فِ / فَ)
مخفف مژده دهنده. مژده رسان. (آنندراج) :
باد بدین مژده دلم هرنفس
مژده دهم نیز تو باشی و بس.
میرخسرو (آنندراج).
رجوع به مژده دهنده و مژده رسان شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سُ لا)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 24هزارگزی جنوب باختری مهاباد با 251 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری مهاباد با 203 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
ارض مدهونه، زمین اندک باران رسیده. (منتهی الارب). رجوع به مدهون شود، تأنیث مدهون. رجوع به مدهون شود
لغت نامه دهخدا
(مِ وو)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری کامیاران با 164 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَُ نَ)
ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان. مدهن. (از متن اللغه). رجوع به مدهن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است از قراء خاوران و آن مرکز خاوران بوده و در حاشیۀ بیابان مرو میان سرخس و ابیورد خراسان قرار داشته و نسبت بدان میهنی باشد و از آنجاست ابوسعید فضل اﷲ بن ابی الخیر معروف به ابوسعید ابوالخیر و آن را مهنه نیز نامند. (یادداشت مؤلف). شهرکی است (به خراسان) از حدود باورد و اندر میان بیابان نهاده. (حدود العالم) : چون به خراسان رسیدند در میهنه در منزل خواجه مؤید که از نوافل شیخ ابوسعید ابوالخیر است نزول فرموده بودند. (انیس الطالبین ص 105). به طرف کاروانسرای میهنه رفتند... توجه به خواجه مؤید نمودند و فرمودند که امروز در شهر شما دوستی از دوستان حق آمده است. (انیس الطالبین ص 105). رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
محلی که دیده بان از آنجا مراقبت و نگاهبانی میکند، منظره چشم انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مائده نه
تصویر مائده نه
رستی نه رستی گذار مائده سالار
فرهنگ لغت هوشیار
زیور و آرایش زنان هر هفت، نقصان کاهش، هر دو چیز. که در کیفیت و کمیت بیکدیگر نزدیک باشد، عددنود (10 9 90) تسعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده نه
تصویر ده نه
((دَ نُ))
زیور و آرایش زنان، نقصان، کاهش، هر دو چیز که در کیفیت و کمیت به یکدیگر نزدیک باشد، عدد نود (90، 9 * 10). تسعین
فرهنگ فارسی معین